غزل عشق
جانا ، به که گویم دل ما جام شراب است؟
دیوانگی و مستیِ ما عین ثواب است
روزی که در آن صحبت دلدار نباشد
روشن نشود دیده و مانند سراب است
جایی که شنیدی نخرند یوسف دل را
آنجا نبود عشق،بسی لاف و حباب است
هر شب که تو با عشق و طراوت گذراندی
آن شادی تو با همگان قصه ی ناب است
دُردی کش میخانه شده پیر خرابات
اما غزل عشق به دیوانه خطاب است
آتش زده حرمان و حقیقت به تو گفتم
از دوریت ای یار دل و دیده خراب است
عزت الله حیدری
No comment